داستان واقعی : اشکان و اشکهای من...!
اشکان روی صندلی در مقابلم نشسته بود و من که پس از شنیدن حرفهایش مات و مبهوت شده بودم با حیرت و ناباورانه به بقیه صحبتهایش گوش میدادم و در آن مدت کوتاه از توجه او نسبت به خودم متعجب شده بودم؛ آن هم در زمانی که من در اوج بیتفاوتی و ناراحتی روحی قرار داشتم که ناشی از جدایی و طلاقم در آن روزها بود...
- ۹۵/۰۹/۱۰